اطلسی ها

نام:محمد

اطلسی ها

نام:محمد

ناصر خسرو

 

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراســـــت
بر راستــــی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی زمین زیر پر ماســـت
بـر اوج فلکــــــ چون بپرم از نظـر تــیز
می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاســـــــت 
 

گــــر بر سر خـــــاشاک یکی پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماســــــت
بسیار منـــــــــی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگـــــــه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بــــر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خــــــــــاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا:عجب است!این که زچوب است وزآهن
این تیزی و تندیّ و پریدن زکجا خاست؟
چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید
گفتا:ز که نالیم که از ماست که بر ماست 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد